نامه‌ی به هاجر یک ساعت و سی و شش دقیقه‌ی پیشه، قبل از اینکه برگردی. بهت گفته بودم این اتفاق میفته. که برمیگردی و به همه سر میزنی و اتفاقی میبینمت و میگم اینجایی؟ میگی اره دیگه. بعد الکی میگی می‌خواستم سورپرایزت کنم. هر چی می‌خوام نگاه خوبی داشته باشم نمیتونم، نمیذاری‌، نمیشه. وقتی باهام حرف می‌زدی صداتو نمیشنیدم. صدای هوهوی باد می‌اومد. صدای دلق دلق باد تو قاشق زنگ زده که با حلبی دورش از نخ آویزون شده. صدای افتادن قاشق پوسیده و تکه تکه شدنش.

الان فهمیدم خطوط بالا رو با بغض و کینه نوشتم. نه عزیزم. کینه‌ای در کار نیست. حداقل الان که چند ساعت گذشته نیست. آدما یه جایی از جاده‌ی زندگیمون جدا میشن، این یه حقیقته و کاریشم نمیشه کرد. من خیلی وقته باهات خداحافظی کردم. امروز فقط یه تلنگر بود که یادم بیاره دیدنت حالمو بد نمیکنه ولی وقتی فجایع پشت سر هم اتفاق میفتن من هنوزم به آروم شدن با دلداری‌های مضحکانه‌ی تو فکر می‌کنم. احمقانه‌ست.

عصر همگی به خیر.

خوشحالی‌های خبیثانه.ی روحی

نامه‌ای به گذشته‌ی هاجر

اتفاقی که من انداختمش

یه ,صدای ,تو ,قاشق ,دلق ,میگی ,جایی از ,از جاده‌ی ,جاده‌ی زندگیمون ,زندگیمون جدا ,یه جایی

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بهترین مزه ها برنامه قرانی رفع تمامی مشکلات با دعا (دارای مجوز) مبلمان اداری آقای مبلمان مکان های تاریخی ایران وبلاگ معرفی وبسایت ورق فلزی . دانلود زیرنویس فیلم نور در حرم نور وکیل